اميرمهدياميرمهدي، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
زندگي شاد مازندگي شاد ما، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

براي تنها پسرم

 

عزيزانم: كودكي پر شورترين و زيباترين دوران زندگي است. پس كودكيتان را برايتان ثبت مي كنم تا ماندگار شود.

 

 

ساره جان تولدت مبارك

عزيزم  ساره : مادر شدن يكي از زيباترين و بي نظيرترين حس هاي دنيا است ، و تو اين حس زيبا را به مادرت هديه دادي.  برايت آرزوي سلامتي هميشگي و عمري دراز دارم . دوستت دارم.  ...
25 شهريور 1393

فقط راه رفتن

ديروز تا حالا ياد گرفتي به آجي گاز مي گيري وقتي جيغ مي زنه و دعوات مي كنه فكر مي كني داره باهات بازي مي كنه مي خندي و كارت را تكرار مي كني. ديشب رفتيم مسجد حديث كسا و بعدش خونه آقاجون. خسته ام كردي از بس راه مي ري و سر همه چيز ميري. تا در باز ميشه هم توي ايواني. من هم مدام بايد دنبال تو راه بيام. انگار هيچ وقت از راه رفتن خسته نمي شي. 
24 شهريور 1393

حمام

ديروز رفتيم خانه خانم جان. از حمام آنها خيلي مي ترسي چون يه بار با خانم جان رفتي حمام و فكر كنم زير دوشت گرفته و تو هم از دوش مي ترسي ، از اون به بعد از حمامشون مي ترسي. اما ديروز از بس گفتند چقدر موهاش كثيف شده زوري وقتي خاله راضي حمام بود فرستادمت تو حمام. حمام را تو حلقت كردي. خاله مي گفت هر چي بهش مي دادم يه لحظه آروم مي شد و خوب آن را برانداز مي كرد و بعد دوباره جيغ.خاله هم ناشي.....
22 شهريور 1393

همبازي هايت

ا مروز خونه خاله ختم انعام بود. فقط بايد دنبالت راه مي آمدم كه جايي نري كار سر در بياري. مدام سر اسباب بازي ها با محمدجوادو ساره در حال جنگ بودين، و البته اغلب تو موفقتر از آنها.   اينها هم همسالهايت در فاميل بابايي{ سهيل و علي} اينجا هم با سهيل سر يه در بطري رقابت داشتيد. ...
19 شهريور 1393

اولين آرايشگرت

امروز بابا قيچي را برداشت و موهايت را مرتب كرد. چقدر هم ادعايش مي شد. كلي چيز ريخته بود جلوت را مشغول باشي. كلي هم برايمان كلاس گذاشت. با كيف سلامت نجمه به جنگ موهاي اضافه ات امد. حالا انصافا بد نشد بگذريم كه خودش مي گه عالي شده و اگه تكون نمي خورد درجه يك مي شد. ولي يه كم گردي اش را درست در نياورده. اما.... قشنگ بودي قشنگ تر شدي. مباركت باشه.
18 شهريور 1393

باغ بهادران

ديروز با آقاجون اينا و دايي سيد علي ابنا رفتيم باغ بهادران . براي صبحانه رفتيم . 6 صبح راه افتاديم ولي وسط راه از هم جدا شديم و تا به هم برسيم و هم را پيدا كنيم و برسيم به باغ بهادران ساعت 9 شده بود. تو يه خوبي كه داري توي ماشين تمتم مسير را مي خوابي، بي خيال مسير. نجمه هم از همان ابتدا رفت توي ماشين دايي. دايي عقب ماشين را آماده خواب آن دو تا كرد. و تو چه ذوقي كرده بودي برايش. زير چند تا درخت و كنار زاينده رود چه جاي با صفايي پيدا كرديم . چه آرامشي داشت وقتي پايمان را داخل آب سرد و روي شن هاي خيس گذاشتيم . ولي تو تا خانم جان پايت را داخل آب گذاشت جيغت هوا رفت. كلا از آب و دوش و حمام مي ترسي. ولي در بغل خودم در آبها پا ميزديو خوش بودي. آنجا ...
18 شهريور 1393

تولد تو و متين

روز دوم شهريور تولد متين بود و روز سوم شهريور تولد تو بود. متين جشن تولد گرفت . بچه ها را دعوت كرده بود. ما هم رفتيم. ما امسال براي تو جشن نگرفتيم .فكر كرديم صبر كنيم بزرگتر شوي. آنجا تو هم كلاه تولد سرت گذاشتي و عكس گرفتي. چقدر راه رفتي و شيطاني كردي. يه لحظه نه خودت نشستي و نه گذاشتي من بنشينم. آخرش هم رفتي سر كايبنت ها و يكي از بشقاب آركوپال هاي زن عمو را شكستي.
7 شهريور 1393

امامزاده احمد رضا

صبح زود  بعد از نماز راهي امامزاده احمد رضا شديم. همه مسير را خواب بودي. نجمه هم سرش را روي پاي تو گذاشته بود و خوابيده بود . اگه بيدار بودي عمرا مي گذاشتي. آنجا بازي كردي ، خوابيدي و بغل بقيه رفتي . در كل خيلي بچه خوبي بودي.                                  ...
7 شهريور 1393

سرگرمي ات

تا در اتاق باز باشه سريع به طرف حياط راه مي افتي . يا تو ايوان مي ري و در جا كفشي را باز مي كني و همه كفشها را بيرون ميريزي يا گلهاي باغچه را ميكني و يا از پله بالا مي ري و توي حياط براي خودت دور ميزني. ...
2 شهريور 1393